خلاصه قصه دخترک کبریت فروش
این داستان به گذشتههای نه چندان دور برمیگرده که در یک شهر بزرگ دخترک کبریت فروش زندگی می کرد. نزدیک سال نو بود. دخترک با چند تا بسته چوب کبریت داشت تو جاده قدم میزد و چند تا چوب کبریت تو دستش داشت.
بارش برف رفته رفته زیاد میشد. اما دخترک کبریت فروش حتی بسته چوب کبریت نتوسته بود بفروشه. همونطور که در کنار جاده قدم میزد به مغازه ها نزدیک میشد و از کنار رستورانها رد میشد. مردم داشتند غذاهای خوشمزه میخوردند. دخترکم بعد از مدتی نگاهش رو برگردوند و به راهش ادامه داد. چون شب بود و سرما تا مغز و استخوان نفوذ میکرد. از طرفی دخترک کبریت فروش پابرهنه بود و نمیتونست راه بره. در طول روز تو خونه کنار مادر بزرگ بود و پدرش تاکید کرده بود باید همه چوب کبریتها رو بفروشه…
قصه دخترک کبریت فروش بصورت تصویری
نمایش ویدیو درباره دخترک کبریت فروش_قصه کارتونی و تصویری برای کودک و نوجوان
دخترک کبریت فروش اثر هانس کریس اندرسن
منبع: داستانهای فارسی