خلاصه جک و لوبیای سحرآمیز
در زمان های خیلی دور پسری به اسم جک به همراه مادرش در خانه کوچکی زندگی میکردند. آنها هیچ منبع درآمدی نداشتند. همه چیزشان را برای گذران زندگی فروخته بودند. تمام چیزی که آنها داشتند یک گاو بود که به آنها شیر میداد. آنها هر روز از شیر تازه گاو استفاده میکردند. یک روز رسید که دیگر پولی نداشتند. بنابراین مادر فکری کرد و گفت: جک ما هیچ پولی در خانه نداریم. گاو را به بازار ببر و بفروش. جک در میانه های راه با پیرمردی بامزه برخورد کرد. او گاو را از جک خریداری کرد و در عوض پول به او یک دانه لوبیای سحرآمیز داد. جک و لوبیای سحرآمیز…
قصه تصویری جک و لوبیای سحرآمیز
نمایش ویدیو درباره قصه کودکانه و تصویری جک و لوبیای سحرآمیز
منبع: داستانهای فارسی