داستان باوانگ پوتیه و باوانگ مرا

داستان باوانگ پوتیه و باوانگ مرا

باوانگ پوتیه و باوانگ مرا

روزی روزگاری، دختری به اسم باوانگ پوتیه زندگی میکرد. در روزی از روزها مادر باوانگ پوتیه بیمار شد و از دنیا رفت. پدر او دوباره ازدواج کرد. پدر و نامادری او دوباره بچه دار شدند و اسم دختر را باوانگ مرا گذاشتند. مدتی نگذشت که پدر باوانگ پوتیه و باوانگ مرا درگذشت.

 

پس از آن، زندگی دختر اول یعنی پوتیه بسیار غم انگیز شد. نامادری هرروز از پوتیه میخواست تمام کارهای خانه از جمله شستن لباس ها را انجام دهد.

 

یک روز که پوتیه برای شستن لباس های نامادری به روخانه رفته بود با پیرزنی آشنا شد. پیرزن لباس های شسته شده پوتیه را نگه داشت و گفت که به یک شرط آنها را برمی گرداند. پوتیه باید در کارهای خانه به او کمک کند. پوتیه نیز پذیرفت.

 

وقتی کارش تمام شد، پیرزن لباس های نامادری را پس داد. او به پوتیه هدیه داد. پوتیه باید یکی از کدو تنبل ها را برای بردن به خانه انتخاب میکرد، یک کدو تنبل بزرگ و یک کدو تنبل کوچک وجود داشت. پوتیه کدوی کوچک را انتخاب کرد. وقتی به خانه رسید، او ،نامادری و خواهر ناتنی‌اش شوکه شدند، معلوم شد که داخل کدو تنبل جواهرات زیادی است.

 

روز بعد، نامادری از دخترش باوانگ مرا خواست همان کاری را که پوتیه انجام داده، انجام دهد. او به رودخانه رفت و وانمود کرد که دارد لباس ها را می شویید. وقتی پیرزن آمد و از او خواست یک کدو تنبل را انتخاب کند او بلافاصله کدو تنبل بزرگ را انتخاب کرد. او خوشحال بود که داخل این کدو کلی جواهرات است. وقتی او و مادرش کدو را باز کردند، داخل آن فقط مار وجود داشت.

 

باوانگ مرا و مادرش احساس کردند که این نوعی مجازات بخاطر اعمال بدشان است زیرا با باوانگ پوتیه مثل یک خدمتکار رفتار کرده بودند. آنها به تمام اشتباهات خود پی بردند و عذرخواهی کردند.

منبع: تالیف و نگارش دلیها

مطالب پیشنهادی:

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
error:
Scroll to Top