داستان پیله و پروانه
روزی مردی پیله ای دید. او عاشق پروانه ها بود. پیله دهانه کوچکی داشت. پروانه سعی می کرد راه خود را باز کند. مرد تصمیم گرفت تماشا کند که پروانه چگونه از پیله بیرون می آید. او چندین ساعت به پروانه نگاه کرد که برای شکستن پوسته تلاش می کند. پروانه ساعت ها به سختی تلاش می کرد تا از سوراخ کوچک بیرون بیاید. حتی پس از چندین ساعت تلاش، پیشرفتی حاصل نشد. به نظر می رسید که پروانه تمام تلاش خود را کرد و دیگر نمی توانست تلاش کند.
مرد تصمیم گرفت به پروانه کمک کند. او یک قیچی برداشت و دهانه پیله را بزرگتر کرد و پیله باقی مانده را برداشت. پروانه بدون هیچ تلاشی آشکار کرد!
متأسفانه، پروانه دیگر زیبا به نظر نمی رسید و بدنی متورم با بال های کوچک و پژمرده داشت.
مرد خوشحال بود که پروانه را بدون هیچ زحمتی از پیله بیرون آورده است. او به تماشای پروانه نشست و مشتاق بود که پروانه را با بال های زیبایش ببیند. او فکر می کرد که پروانه در هر زمان ممکن است بال های خود را باز کند و بدنش را کوچک کند. متأسفانه نه بال ها باز شدن شد و نه بدن متورم کاهش یافت.
پروانه فقط با بال های پژمرده و بدنی بزرگ به اطراف خزید. او هرگز قادر به پرواز نبود. اگرچه مرد این کار را با نیت خیر انجام داد، اما نمی دانست که پروانه فقط با گذراندن مبارزه و تلاش می تواند زیبا و با بال های قوی ظاهر شود.
تلاش مداوم پروانه برای بیرون آمدن از پیله باعث می شود مایع ذخیره شده در بدنش به بال تبدیل شود. بنابراین، بدنش سبک تر و کوچکتر می شود و بال هایش زیبا و بزرگ می شوند.
نتیجه اخلاقی:
اگر نخواهیم سختی را تحمل کنیم، نمی توانیم پرواز کنیم! مبارزه باعث درخشش ما می شود!
منبع: تالیف و تدوین دلیها