قصه مسابقه حشرات

قصه مسابقه حشرات

قصه مسابقه حشرات

یک روز در پارکی حشرات تصمیم گرفتند مسابقه حشرات را ترتیب دهند. جایزه اصلی شهد گل آفتابگردانی بود که تازه شکوفا شده بود. تقریباً همه ساکنان پارک تصمیم گرفتند در این مسابقه شرکت کنند، زیرا همه می خواستند این نوشیدنی فوق العاده را امتحان کنند.

 

آنها توافق کردند که مسابقه به محض برخورد اولین پرتو خورشید به برگ آفتابگردان آغاز شود. بسیاری نمی توانستند بخوابند. داخل کندو صدای وزوز زنبورها بلند شده بود، آنها شایسته ترین نفر را برای رقابت انتخاب کردند.

 

حشرات نیز بحث میکردند، حتی کمی دعوا میکردند. پروانه ها پس از انجام تمرینات عصرانه، برای به دست آوردن قدرت به رختخواب رفتند. کفشدوزک ها بال هایشان را تمیز می کردند.

 

فقط دو کرم ابریشم نگران هیچ چیز نبودند، آنها تصمیم گرفتند که تقلب کنند. قرار بود یکی از آنها در ابتدا و دومی در انتها باشد. کرم ابریشم دومی در تاریکی شب، به سمت آفتابگردان رفت تا زیر برگ هایش پنهان شود و وقتیکه همه به خط پایان برسند، او بیرون بیاید و بگوید:

من خیلی وقت است که اینجا هستم.

 

آنها شبیه هم بودند و تصمیم گرفتند که هیچ کس متوجه این حقه نشود.

 

بالاخره صبحی که مدتها انتظارش را می کشیدند فرا رسید. عنکبوت ها نخ شروع و نخ خط پایان را بافتند.

 

مسابقه شروع شد. همه شرکت کنندگان به سمت هدف حرکت کردند. زنبور کوچک از همه چابک تر بود. او قبلاً هم چنین پروازهایی را انجام داده بود. زنبور با خوشحالی روی گل آفتابگردان نشست و آوازش را خواند.

 

در همین لحظه کرم ابریشم دومی بیرون پرید و غرغر کرد:

 

چرا وزوز میکنی؟ من خیلی وقت است که اینجا هستم، حتی توانستم بخوابم در حالی که تو مثل حلزون می چرخیدی.

 

هیچ کس این صحنه را باور نمی کرد. به این آسانی ها نبود. از این گذشته ، بسیاری دیدند که چگونه در شروع کرم ابریشم عقب افتاد و می خزید و ناله می کرد ، اما اکنون نزدیک گل آفتابگردان نشسته بود و ادعا می کرد که در مسابقه برنده شده است.

 

عنکبوت به همه اعلام کرد که کرم ابریشم دروغگو است.

 

کرم ابریشم فریاد زد: چگونه می توانی این را ثابت کنی؟

 

عنکبوت جلو آمد و زنبور را به همه نشان داد و گفت:

نگاه کنید! یک تار عنکبوت روی بدن زنبور به جا مانده، یعنی اینکه او از خط پایان گذشته و تار را پاره کرده است اما روی کرم ابریشم هیچ تاری نیست پس یعنی او از مدتها قبل اینجا نشسته است .

 

سر و صدای همه بلند شد. زنبور کوچولو گفت:

 

دعوا نکنید، بیایید همگی کنار هم جشن بگیریم و شادی کنیم. خورشید  بزودی طلوع می کند و روز آغاز می شود.

همه موافق بودند. هیچ کس نمی خواست این جشن را از دست بدهد.

 

نتیجه اخلاقی:

کسی که دروغ میگوید و تقلب میکند آخر دستش رو خواهد شد و در نتیجه اعتماد دیگران را از دست خواهد داد.

منبع: ترجمه و تدوین دلیها

مطالب پیشنهادی:

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
error:
پیمایش به بالا