داستان تاتا آدم برفی با بینی بنفش
آیا تا به حال یک آدم برفی با بینی بنفش دیده اید؟ خوب، کسی ندیده! چون همه آدم برفی ها بینی نارنجی دارند! اما یک روز در سرزمین آدم برفی ها، یک آدم برفی به نام تاتا متولد شد. چیز دیگری در او وجود داشت! او بادمجان رو بینی داشت نه هویج!
او به بینی بنفش معروف شد! بقیه همیشه با تعجب بهش نگاه میکردن! حتی گاهی متوجه می شد که دوستانش او را مسخره می کنند.
یه روز که واقعا از دماغش ناراحت بود تصمیم گرفت رنگش را عوض کند! پس رنگ نارنجی را برداشت و روی دماغش ریخت! حالا تاتا هم مثل بقیه دوستانش بود و دیگر خجالت نمی کشید!
دوستانش وقتی او را دیدند با تعجب پرسیدند:
چرا بینی تو دیگر بنفش نیست؟
تاتا پاسخ داد:
چون رفتم بازار دماغ نو خریدم!
دوستانش گفتند:
آیا خرید بینی از بازار امکان پذیر است؟
تاتا نیز پاسخ داد:
بله حتما! می بینید که خریدم.
تاتا و دوستانش با هم بازی کردند و لذت بردند! او خیلی خوشحال بود که مثل بقیه دوستانش شده بود.
بعد از چند ساعت باران شروع به باریدن کرد و رنگ بینی تاتا را از بین برد! دوستان تاتا گفتند:
دماغت دوباره بنفش است! به ما دروغ گفتی؟
تاتا از اینکه دیگران متوجه دروغ او شده بودند بسیار خجالت زده بود، بنابراین با عجله به خانه دوید.
مادربزرگ تاتا به خانه آنها آمده بود تا چند روزی مهمان آنها باشد. مادربزرگ وقتی دید که تاتا ناراحت است، کنار او نشست و پرسید:
چرا ناراحتی عزیزم؟ اگر چیزی تو را آزار می دهد به من بگو!
تاتا تمام ماجرا را برای مادربزرگش تعریف کرد. مادربزرگ گفت:
به چشمان من نگاه کن! یکی از چشمانم دکمه مشکی است و دیگری دکمه سبز! پس من هم مثل آدم برفی های دیگر نیستم!
تاتا با تعجب به چشمان مادربزرگ نگاه کرد و گفت:
آیا از این که چشمان شما یکسان نیست ناراحت نیستید؟
مادربزرگ جواب داد:
من فکر می کنم تفاوت بین آدم برفی ها یک چیز جذاب و زیبا است!
تاتا به یاد پدربزرگش افتاد و گفت:
کلاه پدربزرگ از همه آدم برفی های دیگر بلندتر است!
مادربزرگ گفت:
یکی از دست های خاله چوبی است و دیگری فلزی! حالا متوجه شدی که همه ما با هم فرق داریم؟
تاتا در آینه به بینی بنفشش نگاه کرد و گفت:
اما در بین آن همه رنگ نارنجی، بینی بنفش من بسیار به چشم می خورد.
مادربزرگ گفت:
خب خیلی خیلی عالیه! اینجوری خیلی راحت می توانی بین آن همه رنگ نارنجی پیدا شوی و مثل یک ستاره بدرخشی!
منبع: تالیف و تدوین دلیها