داستان دوبرادر

داستان دوبرادر

روزی در یک روستا، دو برادر زیر نظر پدرشان شروع به کار در مرغداری کردند.

چند سال پس از شروع کار، برادر بزرگتر متوجه شد که پدر مسئولیت و پاداش بیشتری به برادر کوچکترش می دهد.

پسر بزرگتر احساس کرد که این ناعادلانه است زیرا هر دو به یک اندازه کار می کنند و به دلیل بزرگتر بودن باید مسئولیت و پاداش بیشتری به او داده شود.

بنابراین نزد پدرش رفت و گفت: پدر من پسر بزرگتر هستم اما شما مسئولیت بیشتری به برادر کوچکترم می دهید. چرا اینطور است؟

پدر گفت: ” اکنون به تو می گویم، ابتدا به مزرعه تامی برو و بپرس که آیا آنها بوقلمونی برای فروش دارند یا نه، ما باید به موجودی خود اضافه کنیم.”

پسر بزرگ رفت و خیلی زود برگشت و جواب داد: «بله پدر… آنها بوقلمون دارند که می توانند به ما بفروشند.»

پدر گفت: “خوب است.. پس لطفا برو و قیمت را از آنها بپرس.”

پسر بزرگتر دوباره رفت و برگشت. او به پدرش گفت: “آنها گفتند که می توانیم هر بوقلمون به قیمت 10 دلار بخریم.”

پدر گفت: “خوب.. حالا برو و بپرس که آیا تا فردا می توانند آنها را تحویل دهند.”

پسر بزرگتر رفت و به موقع برگشت و پاسخ داد: “بله، آنها می توانند این کار را کنند.”

سپس پدر از پسر بزرگش خواست صبر کند و گوش کند.

او پسر کوچکترش را صدا کرد و گفت: “به مزرعه سامی برو و ببین که آیا آنها بوقلمونی برای فروش دارند یا نه، ما باید به موجودی خود اضافه کنیم.”

پسر کوچکتر رفت و برگشت و گفت: «بله پدر… آنها بوقلمون برای فروش دارند. آنها پنج بوقلمون به قیمت هر کدام 10 دلار و ده بوقلمون به قیمت هر کدام 8 دلار دارند. فردا می توانند آنها را تحویل دهند. من از آنها خواستم که ابتدا پنج عدد را تحویل دهند، تا ما در ساعات آینده تصمیم خود را به آنها اعلام کنیم.

و آنها پذیرفتند که اگر ما 5 بوقلمون اضافی بخواهیم می توانیم آنها را با قیمت 6 دلار بخریم.

 پدر به پسر بزرگتر خود نگاه کرد، او ساکت مانده بود و اکنون متوجه شد که چرا به برادر کوچکترش مسئولیت بیشتری داده است. او از برادر کوچکترش قدردانی کرد و مشتاقانه منتظر آموختن بیشتر بود.

نتیجه اخلاقی:

اینکه شخصی چگونه چیزی را درک می کند، به آن شخص بستگی دارد. ما باید تمام تلاش خود را بکنیم تا از افرادی که بهتر می فهمند یاد بگیریم.

منبع: تالیف و تدوین دلیها