داستان میمون های احمق
یکی بود یکی نبود. جنگلی بسیار بزرگ و تاریک وجود داشت. گروهی از میمون ها به این جنگل رسیدند. فصل زمستان بود و میمون ها برای زنده ماندن در شب های سرد، بسختی تلاش می کردند. آنها به دنبال آتش بودند تا گرم شوند.
شبی یک کرم شب تاب را دیدند و فکر کردند که آن شعله آتش است. همه میمون ها فریاد زدند: “آتش، آتش، آتش، آره آتش پیدا کردیم!”
چند میمون سعی کردند کرم شب تاب را بگیرند اما او فرار کرد. آنها غمگین بودند چون نتوانستند آتش را بگیرند. با خودشان حرف می زدند که اگر آتش را نگیرند نمی توانند در سرما زندگی کنند.
شب بعد میمون ها، دوباره کرم های شب تاب زیادی را دیدند. پس از چند بار تلاش، میمون ها چند کرم شب تاب را شکار کردند. آنها کرم های شب تاب را در چاله ای که در زمین حفر شده بود قرار دادند.
جغدی مشغول تماشای کارهای میمونها بود. جغد به آنها گفت: “آنها آتش نيستند! آنها کرم هستند. شما نمی توانید از آنها آتش درست کنید!”
میمون ها به جغد خندیدند. یکی از میمون ها به جغد پاسخ داد: “هی جغد پیر تو چیزی در مورد آتش زدن نمی دانی. مزاحم ما نشو!”
جغد دوباره به میمون ها هشدار داد و از آنها خواست که دست از این کار احمقانه خود بردارند. او گفت: ” شما نمی توانید از کرم ها آتش درست کنید! لطفا به حرفهای من گوش کنید. بیاید در غار من پناه بگیرید”
میمون ها به او توجهی نکردند و سعی کردند از کرم ها آتش درست کنند.
یک از میمونها بر سر جغد فریاد زد و گفت: ” اینقدر به خودت فشار نیاور. تو برو در غارت پناه بگیر. نترس تو آتش نمی گیری!”
جغد محل را ترک کرد.
میمون ها به سادگی چندین ساعت مشغول انجام کارهای احمقانه بودند و تقریباً نیمه شب بود. آنها خیلی خسته بودند و متوجه شدند که حرفهای جغد درست است و بیهوده وقت شان را تلف کردند.
آنها به غار جغد پناه بردند و از سرما در امان ماندند.
نتیجه اخلاقی:
بدون آگاهی ممکن است بارها اشتباه کنیم. ما باید توصیه و تجربیات افراد دانا را جویا شویم و راهنمایی های آنها را بپذیریم.
منبع: ترجمه و تدوین دلی ها