داستان روباه بدون دم

روباهی که در دام گرفتار شده بود، سرانجام پس از کشش و قوس دردناک موفق شد از آنجا فرار کند. اما او مجبور شد دم پرپشت زیبایش را پشت سر بگذارد.

او برای مدت طولانی از روباه های دیگر دوری کرد، زیرا به اندازه کافی می دانست که همه او را مسخره می کنند و شوخی می کنند و پشت سر او می خندند. اما تنها زندگی کردن برایش سخت بود و بالاخره به نقشه ای فکر کرد که شاید بتواند به او کمک کند تا از دردسر خلاص شود.

او جلسه ای با همه روباه ها تشکیل داد و گفت که چیز بسیار مهمی برای گفتن به قبیله دارد.

وقتی همه دور هم جمع شدند، روباه بدون دم بلند شد و شروع به سخنرانی کرد.

او گفت: این روباه زمانی که دمش در پرچین گیر کرده بود توسط سگ ها گیر افتاد. آن روباه به دلیل سنگینی دمش نتوانست به اندازه کافی سریع بدود. علاوه بر این، به خوبی می دانم که آدمها روباه ها را فقط به خاطر دمشان شکار می کنند که به عنوان جایزه شکار، آن را قطع کنند. با چنین اسنادی از بی فایده بودن و خطرناک بودن دم،  به همه روباه ها توصیه می کنم که اگر برای زندگی و امنیتشان ارزش قائل هستند، آن را قطع کنند.

وقتی صحبت او تمام شد، روباهی پیر از جا برخاست و با لبخند گفت:

“روباه استاد عزیز، لطفاً برای لحظه ای بچرخید و پاسخ خود را دریافت خواهید کرد.”

وقتی روباه بی دم بیچاره به دور خود چرخید، چنان غوغای از تمسخر و قهقهه به پا شد که متوجه شد دیگر تلاش برای متقاعد کردن روباه ها برای جدا کردن  دمشان چقدر بی فایده است.

نکته اخلاقی داستان روباه بدون دم:

به نصیحت کسی که می خواهد شما را تا سطح خودش پایین بیاورد گوش ندهید.

تهیه شده توسط تیم تولید محتوای دلیها

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
error:
Scroll to Top