داستان الاغ و سگ
مرد کشاورزی یک الاغ و یک سگ داشت. هم الاغ و هم سگ به جهات مختلف به اربابشان خدمت میکردند. یک شب، چند دزد در خانه آن مرد کشاورز را شکستند. سگ صدای آنها را شنید و شروع به واق واق کرد. مرد کشاورز و همسایه ها بلند شدند. دزدها گفتند: «آن چیست؟ یک سگ است! بیایید فرار کنیم.» در این زمان افراد زیادی در بیرون جمع شدند. دزدها سعی کردند فرار کنند اما توسط مردم گرفتار شدند.
مرد کشاورز گفت: “خوشحالم که این سگ را در خانه ام دارم. مطمئنم اگر سگم واق واق نمیکرد، دزدها خانه من را غارت میکردند.» مرد کشاورز به سگ بسیار افتخار میکرد.
از آن روز به بعد، الاغ با خود فکر میکرد: “اربابم فکر می کند که سگ حیوان مفیدتری از من است.” الاغ تصمیم گرفت به اربابش نشان دهد که او نیز می تواند مانند سگ مفید باشد. روزها گذشت، یک شب چنین شد، دوباره دو دزد وارد خانه مرد کشاورز شدند، دزدها متوجه حیوانات حاضر در آن خانه شدند، یک از دزدها به دیگری گفت: ” مراقب باش، شنیده ام که سگی از این خانه نگهبانی می کند. “
وقتی دزدها به داخل نگاه کردند، سگ را دیدند که درست بیرون در اصلی نشسته بود. یکی از دزدها گفت: “به نظر می رسد سگ کاملا هوشیار است.” دزد دیگر گفت:” بهتر است این خانه را رها کنیم و فوراً برویم.” این شد که دو دزد پا به فرار گذاشتند. اما الاغ که همه این ها را تماشا می کرد. با خود فکر کرد: «فرصت خوبی است که به اربابم نشان دهم که من هم می توانم برایش مفید باشم، حالا که دزدها فرار کرده اند، اگر فریاد بزنم، اربابم فکر می کند که من دزدها را از این خانه بیرون کرده ام». و الاغ احمق با صدای بلند شروع به عرعر کرد.
وقتی مرد کشاورز صدای عرعر را در این ساعت عجیب شنید، عصبانی شد. با چوب بیرون آمد و الاغ را حسابی کتک زد. و فریاد زد: «این به او میآموزد که در شب عرعر نکند.» الاغ که کتک مفصلی خورده بود نمیدانست چه اتفاقی افتاده است.
همان موقع سگ نزد الاغ آمد و گفت: «بهتر است وظایف خودت را انجام دهی تا اینکه مثل من باشی.» الاغ فهمید که حق با سگ است.
منبع: تالیف گروه تولید محتوای دلیها