داستان بوی بد دهان شیر

داستان بوی بد دهان شیر

داستان بوی بد دهان شیر

مدتها پیش، شیری در جنگل بزرگی زندگی می کرد. یک روز صبح همسرش به او گفت که بوی دهانش بد و ناخوشایند است. شیر بسیار عصبانی شد و از شنیدن این حرف خجالت کشید. او می خواست این واقعیت را با مشاوران دربار خود نیز بررسی کند. پس آنها را یکی پس از دیگری به دربار خود احضار کرد.

اول گوسفند آمد.

شیر در حالی که دهانش را باز کرده بود، گفت: سلام دوست گوسفندم، آیا دهانم بوی بدی می دهد؟

گوسفند فکر کرد که شیر شاه از او پاسخ درست می خواهد، پس گفت: بله اعلیحضرت، ظاهراً تنفس شما مشکلی دارد.

شیر از این جواب ساده خوشش نیامد و به گوسفند حمله کرد و او را کشت و خورد.

سپس شیر گرگ را صدا زد و گفت: “نظرت چیست؟ آیا دهان من بوی بدی دارد؟”

گرگ از سرنوشت همکارش، گوسفند، آگاه بود. او می خواست در پاسخ به این سوال سلطنتی بسیار محتاط باشد.

پس گرگ گفت: چه کسی می گوید که نفس اعلیحضرت ناخوشایند است، مثل بوی گل رز شیرین است.

هنگامی که شیر شاه این پاسخ را شنید از عصبانیت غرش کرد و بلافاصله به گرگ حمله کرد و او را کشت. شیر گفت: ای چرب زبان

بالاخره نوبت به روباه رسید که مشاور سوم شیر بود.

وقتی روباه آمد شیر همین سوال را از او پرسید.

روباه به خوبی از سرنوشت دو همکار خود آگاه بود. پس سرفه کرد و گلویش را بارها صاف کرد و بعد گفت: اعلیحضرت این چند روز به شدت سرما خورده ام، به همین دلیل هیچ بوی خوش یا ناخوشایندی به مشامم نمی رسد.

شیر شاه جان روباه را به او بخشید.

منبع: تالیف و بازنویسی دلیها

مطالب پیشنهادی:

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
error:
Scroll to Top