داستان رز مغرور

داستان رز مغرور

داستان رز مغرور

مدت ها پیش، یک گل رز قرمز زیبا وجود داشت که به ظاهرش بسیار افتخار می کرد. او آنقدر درگیر خودش بود که هرگز فکر نمی کرد دیگران در مورد او چه فکری می کنند. او از رشد یک کاکتوس در نزدیکی اش ناراحت بود.

 

هر روز گل رز زیبا کاکتوس را به خاطر زشتی اش مسخره و تحقیر می کرد. کاکتوس هرگز شکایتی نکرد. تمام گیاهان دیگر در نزدیکی گل رز سعی می کردند به او اهمیت ویژگی های هر موجود را بفهمانند، اما او به قدری درگیر قیافه های خودش بود که حوصله گوش دادن به آنها را نداشت.

 

تابستان گرمی فرا رسید و هوا طاقت ‌فرسا بود و صحراها خشک شده بودند، گیاهان آبی برای نوشیدن نداشتند. گل رز زیبا شروع به پژمرده شدن کرد و گلبرگ هایش شروع به خشک شدن کردند.

 

گل رز از دیدن کاکتوس تعجب کرد! او متوجه نوشیدن گنجشک از کاکتوس شد. گل رز خیلی زود شرمنده شد و با فروتنی از کاکتوس پرسید که آیا می تواند کمی آب بخورد. کاکتوس مهربان بود و به راحتی به گل رز کمک کرد تا تابستان سخت را پشت سر بگذارد و آنها دوستان خوبی شدند.

نتیجه اخلاقی: هرگز نباید به خودمان مغرور شویم و دیگران را کوچک بشماریم.

منبع: تالیف و تدوین دلیها

مطالب پیشنهادی:

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
error:
Scroll to Top