قصه کوه شهر زیبا

قصه کوه شهر زیبا

قصه کوه شهر زیبا

مردم شهر زیبا خیلی خوشحال بودند چون مهمان عزیزی به نام زمستان داشتند. با کلاه پشمی و دستکش رنگی در میدان اصلی به استقبال زمستان رفتند!

 

برف به آرامی بارید و زمین را سفید میکرد. بچه ها و بزرگترها که از این موضوع خوشحال بودند مشغول ساخت آدم برفی بودند.

 

شهر زیبا کوه مهربانی هم داشت. کوهی که از بالا شهر را زیر نظر داشت و از آمدن زمستان بسیار خوشحال بود. وقتی بچه ها می خندیدند، کوه خوشحال می شد و می خندید.

تا اینکه روزی دود به شهر زیبا آمد و تمام شهر سیاه پوش شد. اما هیچ کس نمی دانست این دودها از کجا آمده اند! کوه شهر زیبا و بچه ها از این وضعیت خیلی ناراحت بودند!

 

کوه نمی توانست بچه ها را ببیند و با آنها بازی کند و بچه ها نمی توانستند خانه را ترک کنند و با زمستان بازی کنند. تمام افراد شهر فقط سرفه می کردند! کوه سعی می کرد دود را دور کند! اما نفسش اصلا قوی نبود و فقط دود را به خنده انداخت!

 

کوه شهر زیبا به اطراف نگاه کرد و به دنبال راه حلی گشت! ناگهان در شهری دور ابرها را دید که حرف می زنند و می خندند! فکری به ذهنش رسید! او پرندگان شهر زیبا را صدا کرد. پرندگان ناراحت و سرفه کنان به سمت کوه آمدند! کوه از آنها خواست که به شهر دور بروند و ابرها را با خود به شهر زیبا بیاورند! پرندگان بلافاصله به شهر دور پرواز کردند.

 

در حالی که کوه منتظر پرندگان بود، بچه ها تصمیم گرفتند بفهمند که دود از کجا می آید! به همین دلیل آن ها ماسک می زدند و به دنبال دود در خیابان می دویدند.

 

بالاخره فهمیدند که دود از کارخانه ها و ماشین ها می آید! ساکنان شهر نیز سعی می کردند کمتر خودروهای خود را روشن کنند و با پای پیاده، دوچرخه یا اتوبوس به این سو و آن سو بروند.

 

با اینکه مقداری دود رفته بود، اما آسمان شهر زیبا همچنان سیاه بود و بچه ها مجبور بودند در خانه بمانند!

 

روزها گذشت! آخر هفته نزدیک بود و همه می خواستند بروند نزدیک کوه و مثل هر سال آدم برفی درست کنند. تا اینکه یک روز مانده به آخر هفته که همه ساکنان دیگر از بازگشت پرندگان ناامید شده بودند، ناگهان دسته ای سیاه و سفید را دیدند که به شهر زیبا نزدیک می شوند! بله! پرندگان ابرها را به سمت شهر زیبا می آوردند.

 

مردم شهر با خوشحالی به سمت کوه دویدند! ابرها با لبخند دست یکدیگر را گرفتند و گفتند:

حالا وقتشه!

 

و باران شروع به باریدن کرد!

 

دود با باران محو شد! ابرها برای چند ساعت باریدند تا اینکه شهر زیبا به طور کامل از دود پاک شد و دوباره برف شروع به باریدن کرد!

 

مردم شهر زیبا از کوه ها و پرندگان و ابرها تشکر کردند و با شادی بازی کردند.

منبع: ترجمه و تدوین دلیها

مطالب پیشنهادی:

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
error:
Scroll to Top